مامان و بابای دل گنجیشکی

تعبیر خواب

صبح با یه خوابِ بد، بیدار شدم (یه اتفاقی برای بابای مهربونم افتاده بود) انقدر تو خواب گریه کرده بودم که وقتی بیدار شدم روحم که داغون بود هـــیچ ... جسمم توان نداشت نمیدونم تاثیر یه خواب بد رو اینجوری روی خودتون احساس کردین یا نه ! به خودم گفتم : عجب روزی رو شروع کردم طبق روال هر روز رفتیم پیاده روی میان گل و بلبل های بوستان نزدیک خونمون بعد از اونم رفتیم خرید (وسایل شروع کار بنده در کلاس نقاشی و یه مایو برای شروع برنامه تفریحات سالممون) بعد از ظهر هم رفتم خونه پدری مهمونی (جهت دور هم جمع شدن اقوام) غروب همسری اومد دنبالم که بریم ددر دودور رفتیم ولی هنوز نرفته ، متوجه شدم که دوستای همسری همگی قراره شب رو برن یکی ا...
25 ارديبهشت 1392

رسم روزگار

دیشب تالار بودیم مراسم ازدواج ... هیچ کس اما خوشحال نبود عجب رسمیه این رسم روزگار
20 ارديبهشت 1392

یک سال گذشت

یک سال گذشت خدا رو شکر زنده و سالم ... کنار همس ری هستم که *هم _ سَر* بودن رو در کنارش بیش از پیش لمس میکنم این روزها یک سال گذشت یه سال از عمرم کم شد ، ولی ای کاش توان و حق انتخاب داشتم تا برای بدست آوردن این روزهام ، سالها کم میکردم .....قبل ترها یک سال گذشت با همه آرامشایی که داشت نا خوشی هم کم نداشت کی فکر میکرد امسال خیلی ها نخواهند بود و خیلی ها در نبودنشان چه هـــــــــا میکنند و نمیکنند یک سال گذشت من وآقای *هم سَر* مراحلی سخت رو ، اما !! با یه شروع تازه پشت سر گذاشتیم *‌ هم سَری * رفت آموزشی و * مرد تــَــــــــر * برگشت و من سعی کردم * زن تـــَـــــــر...
12 ارديبهشت 1392

عاشقانه

٢٨ فروردین روز وصال نهایی همین الانِ الان ...همسر عزیز تر از جانم تو قطار سریع و سیر ، لبخند به لب و سر مست از لحظه لحظه نزدیک شدنش به خونه عشقش.... به همسرش بی قرار از دوریش و....همه علاقه مندی های جا گذاشته و رفته اش به سر میبرد میدونم الان تو پوست خودت نمی گنجی رضای من... همون حسی که منم دارم همه ی دلتنگی ها...بغض ها و نداشتنهای تو در این مدت ...یه طرف و خیره شدن به نگاه بی پایان از مهربانیت در لحظه در آغوشت کشیده شدنم توسط تو !!! مرد زندگی ام...یک  طرف دلم برای اون آرامشی که طعم اون رو برای اولین بار و ... فقط  در کنار تو چشیدم تنگ شده دوستت دارم مهربان یارم ...
28 فروردين 1392

عید امسال

سال ٩٢ شروع شد امیدوارم سالی پر بار و پر نشاط باشه برای همه تا به امروز شروع سال جدید برای من خوب بوده هم عید دیدنی ،هم مسافرت ، هم یه مرخصی خوب و طولانی برای همسری دیروز صبح به اتفاق جمیع خانواده همسری رفتیم پردیس تهران خونه عمه و پسر عمه همسری و امروز صبح هم با برادر شوهری و جاری خانمی اومدیم که برسونیمشون فرودگاه مهرآباد (تهران-مشهد)......الان حتما رفتن زیارت(ایشالا قسمت همه بشه) آقای رضای گل و گلاب منم قبل از اینکه بره آموزشی میگفت ایشالا بیام مرخصی یه مسافرت خوب بریم ولی چون از تاریخ دقیقش خبر نداشت نتونستیم بلیط برای جایی بگیریم چند روز از اومدنش گذشته بود که یه روز گفت با داما...
6 فروردين 1392

خدایا نعمت سلامتی رو از هیچ کس نگیر

از روزی که همسری اومده به شدت مریضه و شروع بیماریش از روزای اول خدمتشه یعنی حدود یک ماهه که مریض شده دیروز رفتیم دکتر و بهش گفت هم سینوزید (درست نوشتم؟) گرفتی هم مشکل ریوی داری و تا زمانی که تو شهرای کویری باشی همین طوری هستی یعنی در حدی سرفه میکنه که صورتش کبود میشه بچم.....بمیرم الهی براش خلاصه دکتر میگفت کاش بجای یزد یجای دیگه خدمت میکردی میگفت چند سالی برو آلمان ،انگلیس زندگی کن خوب میشی همسری هم بهش گفت شمام بیا با هم بریم ریه اش آنچنان حساس شده که...مثلا امشب صورتشو با ژل شستشوی صورت شست و چون یه ذره بو داشت چند ساعتی سرفه میکرد دوستای عزیزم برا همسری من دعا کنین زود خوب بشه وقتی اینجوری میشه دلم آت...
29 اسفند 1391

چشممان روشــــــن....عزیزمان آمد

سلااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام خواننده گرامی هم اکنون مطالب بنده را از منزل خویش و در جوار همسری میخونید همین الانه الان ساعت ٤:٠٨ دقیقه بعد از ظهر ٢٦ اسفند ماه ١٣٩١ ٢١ ساعت که دنیا باز هم بهم لبخند زده و همسری منو بهم رسونده هورااااااااااااااااااااااااا هیـــــــــــس !!! همسری داره چُرت مرغوب میزنه جاتون خالی برا اومدن همسری کولاک کردم خونه، تمیــــــــــــــــز ! غذای مورد علاقه همسری ، آماده ! فضای منزل پر از انوار شمعهای سوزان.....پر از عطر گلهای نرگس و زنبق لی لی ، تَر گل و وَر گُل ........آماده و منتظــــــــــر و دوربین آماده البته !!! همه ی اینا تو ذهنم دقیقا همین...
27 اسفند 1391

من خوبــــم

با خودم زمزمه میکنم من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام فقط کمی "تو" را کم آورده ام یادت هست؟ میگفتم در سرودن "تو" ناتوانم؟واژه کم می آورم برای گفتن دوستت دارمها؟ حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند با این همه واژه چه کنم؟ تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟ باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم باید خوب باشم من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام فقط کمی بی حوصله ام آسمان روی سرم سنگینی میکند روزهایم کش آمده هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند چون من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام تمام خنده هایم را نذر کرده ام که...
20 اسفند 1391

لی لی بی همسری

امشب همسری پست نیمه شب داره...شب سومِ که پشت سر هم پست داره من ، مامانم ، بابام و حمید نشستیم داریم موسیقی های استاد افتخاری رو گوش میکنیم دلم به وسعت همه پادگانای دنیا گرفته هر شب این موقع ها همسری زنگ میزد ولی امشب از بعد از ظهر دیگه با هم صحبت نکردیم عشق اول و آخرم خیلی نگرانه ...همش ازم میخواد براش دعا کنم که مشکلی براش پیش نیاد که بتونه زودِ زود بیاد پیشم کلاسای تیر اندازیشون داره شروع میشه ...اسلحه ای که به همسری دادن ترک داره و دلهره داره که خدایی نکرده بشکنه و براش دردسر بشه کاش الان تنها بودم و بغض دلتنگیهای این ١٦ روزه رو میشکستم و یکم سبک میشدم دیروز که با عزیز دلم صحبت میکردم بهم گفت امروز تو کلاس یهو دلشوره گر...
16 اسفند 1391

در نبود مرد خونمون

١٥ روز گذشت هم خوب ... هم بد روزای اول یه جور سخت بود این روزا هم یه جور دیگه همسری معمولا روزی دو ، سه بار زنگ میزنه . وقتی صدای همدیگه رو میشنویم خیلی آروم تر میشیم از چند ساعت قبل از زمانای زنگ زدنش که میشه حال خوبی ندارم ،مدام به ساعت نگاه میکنمو بهش التماس ...که زود تر بگذره قبل از اینکه عشقم بره مدام به من میگفت غصه نخوریا ....نکنه لاغر بشی...من که میام لُپات در اومده باشه ههههه.... روزای اول هر روز با مامی میرفتیم بیرون ....خوب بود... و زیاد وقت فکر کردن و غصه خوردن نداشتم گرچه اگه اون روزا تو خونه بودم دق میکردم چون هنوز به این وضع عادت نکرده بودم واااااااااای که شبای اول بدون همسری چه سخت بود هر شب بالش هم...
15 اسفند 1391