مامان و بابای دل گنجیشکی

لی لی بی همسری

1391/12/16 22:06
نویسنده : لی لی
200 بازدید
اشتراک گذاری

امشب همسری پست نیمه شب داره...شب سومِ که پشت سر هم پست داره

من ، مامانم ، بابام و حمید نشستیم داریم موسیقی های استاد افتخاری رو گوش میکنیم

دلم به وسعت همه پادگانای دنیا گرفته

هر شب این موقع ها همسری زنگ میزد ولی امشب از بعد از ظهر دیگه با هم صحبت نکردیم

عشق اول و آخرم خیلی نگرانه ...همش ازم میخواد براش دعا کنم که مشکلی براش پیش نیاد که بتونه زودِ زود بیاد پیشم

کلاسای تیر اندازیشون داره شروع میشه ...اسلحه ای که به همسری دادن ترک داره و دلهره داره که خدایی نکرده بشکنه و براش دردسر بشه

کاش الان تنها بودم و بغض دلتنگیهای این ١٦ روزه رو میشکستم و یکم سبک میشدم

دیروز که با عزیز دلم صحبت میکردم بهم گفت امروز تو کلاس یهو دلشوره گرفتم که نکنه بلایی سر لیلایی بیاد

منم گفتم : نــــــــه بابا خیالت راحت باشه ...!

انقد دلم میخواس الان کنارم بودُ ...نازمو میکشیدُ .. لوسم میکردُ.... لبریزم میکرد از محبت بی پایانش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نارینه
17 اسفند 91 3:14
میگذره این روزا .. غم مخور ...


اوکـَـــی
مامان نفس طلایی
12 مرداد 92 13:21
خصوصی