مامان و بابای دل گنجیشکی

چشممان روشــــــن....عزیزمان آمد

1391/12/27 10:23
نویسنده : لی لی
193 بازدید
اشتراک گذاری

سلااااااااااامHello

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااام

خواننده گرامی هم اکنون مطالب بنده را از منزل خویش و در جوار همسری میخونید

همین الانه الان ساعت ٤:٠٨ دقیقه بعد از ظهر ٢٦ اسفند ماه ١٣٩١

٢١ ساعت که دنیا باز هم بهم لبخند زده و همسری منو بهم رسوندهsmiley1631.gif

هورااااااااااااااااااااااااا

هیـــــــــــس !!! همسری داره چُرت مرغوب میزنهsmile emoticon kolobok

جاتون خالی برا اومدن همسری کولاک کردم

خونه، تمیــــــــــــــــز !

غذای مورد علاقه همسری ، آماده !

فضای منزل پر از انوار شمعهای سوزان.....پر از عطر گلهای نرگس و زنبق

لی لی ، تَر گل و وَر گُل ........آماده و منتظــــــــــر

و دوربین آماده

البته !!!

همه ی اینا تو ذهنم دقیقا همینجوری بودااااا

ولی...........

زمان ورود همسری ، بنده با خیال راحت زیر دوش آب گرم بودم

قسمت نبود دیگه

همسری از چند روز قبل به من گفته بود که برای ساعت ١ بعد از ظهر بلیط گرفته و با حساب کتابای بنده حدود ساعت ٨ اینا میرسید

منم که خونه مامان همسری بودم و تا برسم خونمون شد ساعت ٤

از اون موقع هم منتظر مامانم اینا بودم که وسایلی رو که از قبل خریده بودیم رو برام بیارن که من شام بپزم

ولی افسوس که دیر اومدن مامان اینا همانا و مواد اصلی رو جا گذاشتن و دوباره برگشتن و......... همانا

منم اسیــــر که اگه برم حمام میان و کسی نیس در و باز کنه براشون

تا بریم گل بخریمو تا غذا رو بذاریم رو گازُ تا شمع بچینمو ..........

شد ٦:٣٠ تقریبا.... پریدم تو حمام که زود بیام سراغ خوشجل و موجل کردن

که ناگهان صدای(بـــــــلــــــه)ی همسری رو شنیدم و تنها واکنشی که تونستم نشون بدم این بود که با قیافه آویزون گفتم : اِ  چرا زود اومدی

این شد که

غذا آماده نشــــــــده

شمع ها همه خاموووووش

لی لی ،خیس و وا رفته

و دوربین بی دوربین

خاطره ای شد برا خودش

اینم دسته گلی که برای همسری گرفتم و شمعایی که در حضور خودش روشن کردم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

فرشته
27 اسفند 91 16:14
واااااااااااااااااااااای عزیزم چقدر خوشحالم
الحمدلله که خوشحالـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی
خوشحالم که آرومی براتون آرزوی خوشبختی دارم.


یک دنیـــــــــــا ممنونم
بابت داشتن دوستایی مثه شما خدا رو شکر میکنم

بابای دل گنجشکی
27 اسفند 91 19:52
لی لی به داشتنت افتخار میکنم


منم همینطور عزیز دلم دوری همیشه بهونه خوبی که بفهمیم چقدر عاشقیم .....اینم از فایده های خدمت سربازی
نارینه
30 اسفند 91 2:32
چشمت روشن عزیزم

همین که نیت کردی این کارای زیبا رو برا عزیزت انجام بدی انگار انجام دادی ... بعضی کارا با نیت هم راه میافته




دل شما روشن
پس! تقبل الله به خودم