مامان و بابای دل گنجیشکی

خوش اومدی کوچولو

چند روزی ِ یه مهمون کوچولو به خونه ی ِ عشقمون اضافه شده یه کوچولو که نیاز به توجه داره نیاز به امنیـت داره نیاز به آرامش داره احساس خوبی ِ مراقب یکی بودن ، برای یه زن ! احساس خوبی ِ بخشیدن حس امنیت به دیگری ، برای یه زن ! احساس خوبی ِ که سلامت از دست رفته یه کوچولو رو با عشق ورزیدن بهش برگردونی کوچولوی این روزای ما یه عروس هلندی ِ پرنده ی عاطفی ای که بخاطر متحمل شدن یه عالمه استرس، پرهای قشنگ خودشو می کَنه با این آرزو آوردمش که با نثار همه عشقم به وجود کوچکش آروم بشه و ساااااااااااااااااااالم به امید اون روز
9 تير 1392

لمس آرامش

خوشبختی بجز اینه که هر شب دست در دست همسرت به خواب بری ُ دنیا دنیا آرامش رو لمس کنی ؟ و بدبختی چیزی بجز نداشتن اون دستهاست؟ ...
21 خرداد 1392

زبانم قاصر است ... باز هم !

نه واژه ای ... نه جمله ای ... نه هدیه ای ... و نه هیچ چیز دیگه ای برای بیان تمام احساساتی که لبریزم از آنان ،  ندارم ! . . امروز اما ! با ارزشترین هدایا از آن من است . خدا جانم ،  بر سرم عزت گذاشتن و بهترین هدایا را عطایم نمودن. سایه پر مهر پدرانمان و همسر و همراهم رضای عزیزم تو با ارزشترین گنج در گنجیه های یگانه معبودم برایمی ، روزتان مبارک عزیزانم*    ...
4 خرداد 1392

لیلة الرغائب(٢)

چقدر زیباست اینکه بدونی یکی هست که بهت میگه هر چی که میخوایی به خودم بگو و چه زیباتر که برای خواسته هات محدودیت هم تعیین نمیکنه و چه زیباتر آن که ! از قبل بهت ثابت کرده که واقعا شنونده و استجابت کننده  آرزوهاتِ ! سال گذشته آرزوهای زیادی داشتم هزاران هزار آروزیی که سعی کردم اونا رو در قالب چند آرزو بگنجام دوست داشتم مثلا زرنگی کنم خدااا جان* ...دوست داشتم از همه ی اون چیزایی که خوبان درگاهت بهرمند میشوند بی نصیب نباشم همچنان ، خواهان برآورده شدن تمام آرزوهای خوبانت نه برای من که برای همه هستم ، خدا جان * پارسال از اعماق وجودم ازت آرامش خواستم و روز به روز بیشتر از گذشته شاهد...
27 ارديبهشت 1392

تعبیر خواب

صبح با یه خوابِ بد، بیدار شدم (یه اتفاقی برای بابای مهربونم افتاده بود) انقدر تو خواب گریه کرده بودم که وقتی بیدار شدم روحم که داغون بود هـــیچ ... جسمم توان نداشت نمیدونم تاثیر یه خواب بد رو اینجوری روی خودتون احساس کردین یا نه ! به خودم گفتم : عجب روزی رو شروع کردم طبق روال هر روز رفتیم پیاده روی میان گل و بلبل های بوستان نزدیک خونمون بعد از اونم رفتیم خرید (وسایل شروع کار بنده در کلاس نقاشی و یه مایو برای شروع برنامه تفریحات سالممون) بعد از ظهر هم رفتم خونه پدری مهمونی (جهت دور هم جمع شدن اقوام) غروب همسری اومد دنبالم که بریم ددر دودور رفتیم ولی هنوز نرفته ، متوجه شدم که دوستای همسری همگی قراره شب رو برن یکی ا...
25 ارديبهشت 1392

رسم روزگار

دیشب تالار بودیم مراسم ازدواج ... هیچ کس اما خوشحال نبود عجب رسمیه این رسم روزگار
20 ارديبهشت 1392

یک سال گذشت

یک سال گذشت خدا رو شکر زنده و سالم ... کنار همس ری هستم که *هم _ سَر* بودن رو در کنارش بیش از پیش لمس میکنم این روزها یک سال گذشت یه سال از عمرم کم شد ، ولی ای کاش توان و حق انتخاب داشتم تا برای بدست آوردن این روزهام ، سالها کم میکردم .....قبل ترها یک سال گذشت با همه آرامشایی که داشت نا خوشی هم کم نداشت کی فکر میکرد امسال خیلی ها نخواهند بود و خیلی ها در نبودنشان چه هـــــــــا میکنند و نمیکنند یک سال گذشت من وآقای *هم سَر* مراحلی سخت رو ، اما !! با یه شروع تازه پشت سر گذاشتیم *‌ هم سَری * رفت آموزشی و * مرد تــَــــــــر * برگشت و من سعی کردم * زن تـــَـــــــر...
12 ارديبهشت 1392