مامان و بابای دل گنجیشکی

یه خبر خوووووووووووب

سلام همین الان وبمونو نشون بابایی!!!!!!!! نه........فعلا همون همسری دادم تا وقتی که قرار بشه منتظر واقعیه تو باشیم عزیییییییییزم ،همون همسری خودم باشه.خب؟ جفتمون با هم گریه کردیم   نمیدونم چرا بازم؟ بعد همسری بهم گفت ایشالا چیزای خوب توش بنویسی منم امیدوارم ایشالا روزای خوب زیادی رو توش ثبت کنم ایشالا باکمک خداجون مهربون   ...
26 ارديبهشت 1391

اولین سلام

سلام عزیزم س لام آینده ی ما .... سلام کود.......کم. نمیدونم چرا وقتی میخوام صدات کنم یه جوری میشم.یعنی خجالته؟ یعنی چیه؟ خودمم نمیدونم ؟ بالاخره اولین سلامم رو امروز بهت کردم.خیلی وقته میخوام یه دفتر خاطرات برا خودمون،برا تو !!!! درست کنم ولی تا میومدم اینجا یه جوری میشدمو یه جورایی دست و دلم به این کار نمیرفت،آخه میدونی منو بابایی فعلا تصمیم به نینی دار شدن نداریم برای همین میگفتم آخه چی بنویسم ولی امروز با خودم گفتم از دو تا بودنمون مینویسم تا روزی که بخوام از سه تا شدنمون بنویسم بالاخره امروز بعد از چند ساعت ور رفتن موفق شدم  هر کاری میکردم یه مشکلی بهم میزد ،منم که وااااااااااااااارد .جون خودم...
23 ارديبهشت 1391