مامان و بابای دل گنجیشکی

لی لی خودکفا

چند روزه دیگه عروسی دخمل عمومه فک کنم هنوز 20 سالشم نشده،ای پدر این عاشقی بسوزه،سن و سال سرش نمیشه عروسی 15 آبانِ ، و همه در تکاپو... منم که ماشالا از هر انگشتم یه هنر میباره ....ههههه... ریا نباشه هااااا !!! لباسمو که خودم دوزیدم (ماشالا خیاطی ام برا خودماااا) آرایشمو خودم میکنم (البته معمولا اینطوریه ،این بار رو نمیدونم آخه دوست دارم برم آتلیه با عشقم عکس بگیریم ....حالا موندم برم آرایشگاه یا نه؟؟؟) راستی همیشه عکسم خودمون می انداختیم ولی خـــب!!! مثه کلاه قرمزی و سروناز میشدیم تازه یه کاری کردم بعد از 4 سال گذشت از ازدواج ،بالاخره تصمیم گرفتم و موهامو رنگ کردم ....هههه ...صد بار تا حالا بهش فکر کرده بودم ولی ...
8 آبان 1391

حرف همه چی(٢)

سلام دوستای مهربونم .... خوبین ؟ خوشین ؟ اومدم یکم حرفای قاطی پاتی براتون بزنمو برم   اول : شوماخر شدنـــــم بعد سالیان سالی که تصمیم به اخذ گواهی نامه رانندگی گرفته بودم ، بالاخره به همراهی دختر عمه بزرگوارم کمر همت بستیمو ثبت نام کردیم هر چند که دقیقا از بعد از عید هر روز داشتیم میرفتیم برای ثبت نام ولی سرانجام حدود یک ماه و نیم پیش موفق به این عمل خطیر شدیم خلاصه هر روز با هم میرفتیم کلاسای تئوری رو برگزار میکردیم و بعد از اون یه امتحان گرفتن که در صورت قبولی میتونستیم کلاس شهری رو شروع کنیم خدا رو شکر قبول شدیم البته بنده اولین نفر برگه مو دادم و با دو تا غلط بود که یکش تقصیر آقای سرهنگ جان بود رفتم ازش پرسی...
1 آبان 1391

سرنوشت

چقد دلشوره چقـد استــرس خسته شدم دیگه کی تموم میشه خدا اصلا تمـوم میشه یا نه حالــم اصلا خوبــــ نیـست چند وقتـه بی اشتهــا شدم همـش دست و پــام میلـــــرزه میترسم خدااااااااااااااا ! میتــــرسم این خانمم که چقد وَر میره ، خدا میدونه چه گِلی میخواد به سر و صورت من بریزه از صبح تا حالا داره ور میره هنوزم هیچ کاری نکرده احساس گیجی و منگی میکنم یعنی سرنوشت من چی میشه همه هم سن و سالام آرزوی هر چه زود تر رسیدن به این روزا رو دارن ولی چرا من بجای خوشحالی فقط نگرانم خدایا یه روز نیست یه مـــاه نیست یه ســـــال هم نیست بحث یه عمره ولـــــــــی !!!!!!! چرا صدای تپش قلبم عوض شده؟ یه جوراییه ، تا حالا اینجوری ...
12 مهر 1391

ساعت ٨ شبه

اووووــَـ            اووووــَـ             اووووــَـ هَنین الان به دُینا اونَدَم دست مانانم دَلد نَتُنه امشب اسم منم تو وَلَقه آخلِه قرآن خونمون نِبشته شد لیلا ، ساعت ٨ شبه ٢/٧/١٣٦٧ متولد شد امشب ٨٧٦٦ روز و ٢٨٨ مـاه و ٢٤ سالم شد ...
2 مهر 1391

انگار همین دیروز بود

واااااااااااااااااااای خدا جون ممنوم دو سال پیش این موقع دقیقا تو همین لحظه ها   یادش بخیر دلم برای اون لحظه ها تنگ شده شیرینی هاش اضطرابهاش و تک تک ثانیه هاش ...
1 مهر 1391

آرزو

دوب دوب      دوب دوب    دوب دوب    دوب دوب     دووووووووووووووووووووووووو بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ وااااااااااااااای قلبم نمیرم خدااااااااا عجب حالی دارم !!!!! خودمم نمیدونم هر چی هست خیلی خوبــه ، خیلی قشنگه دو ساااااااااااال گذشـــــــــــتـــ خدااااااااااااااا جون مرسی چیکار کنم نمیتونم خودمو کنترل کنم بدووواَم ؟؟  بــپـَـر بپـــر کنم ؟؟؟ کاش میتونستم پرواز کنم  هر چند که الانم تو آسمونا سیر میکنم جیــــــــــــــــــــــــــــــق جیـــــــــــــــــــ...
31 شهريور 1391

سوغاتی !!!

سلام سلام صد تا سلام اووووووووووف بالاخره بخت مطلب جدیدم باز شد چند وقتیکه ....... نینی وبلاگ جون قطع بود چند وقتی ام من قطع بودم (یعنی تنبل بودم) تــــا امروز تو این چند وقته اتفاق خاصی نیفتاد بجز اینکه از اوایل هفته قبل همسری هر روز با یه خبر جدید مبنی بر سفر رفتن داداشی هاش و بابایش و یه دونه دامادشون به بانه میومد خونه و اینکه هر بار اضافه میکرد که یکی از رهروان سفر بهم گفته بیا بریم و منم گفتم نمیام منم چند باری بهش گفتم خب برو چیزی نخر،عوضش مردونه بهتون خوش میگذره در طول سال یه وقتایی هم لازمِ که مردا تنها سفر کنن که اولش آقامون فک کرد میخوام بره که منم با خانوما خوش باشم منم گفتم نــــــــــــه بابا...... من هر جا تو ب...
21 شهريور 1391