سوغاتی !!!
سلام سلام صد تا سلام
اووووووووووف بالاخره بخت مطلب جدیدم باز شد
چند وقتیکه ....... نینی وبلاگ جون قطع بود چند وقتی ام من قطع بودم (یعنی تنبل بودم) تــــا امروز
تو این چند وقته اتفاق خاصی نیفتاد بجز اینکه از اوایل هفته قبل همسری هر روز با یه خبر جدید مبنی بر سفر رفتن داداشی هاش و بابایش و یه دونه دامادشون به بانه میومد خونه
و اینکه هر بار اضافه میکرد که یکی از رهروان سفر بهم گفته بیا بریم و منم گفتم نمیام
منم چند باری بهش گفتم خب برو چیزی نخر،عوضش مردونه بهتون خوش میگذره
در طول سال یه وقتایی هم لازمِ که مردا تنها سفر کنن
که اولش آقامون فک کرد میخوام بره که منم با خانوما خوش باشم
منم گفتم نــــــــــــه بابا...... من هر جا تو باشی خوشم .......به خاطر خودتت میگم
که گفت ارزششو نداره من که نمیخوام خرید کنم فقط خستگی راه برام می مونه
تا روز موعود که پنج شنبه ظهر بود که آقایی یی هو یه تماسی با بنده حاصل کرد و فرمود که تا دقایقی دیگه میریم!!!
یعنی همون لحظه آخر به عبارتی دقیقه ٩٠ تصمیم گرفته بود
و............منم که ساعاتی قبل با مامی جونم صحبت کرده بودم و از قرار و مدار خانوادم با عموم اینا برای رفتن به نیاسر کاشان مطلع شده بودم و مامی هم بهم گفته بود آقاتونم که نمیره سفر ،پس بیایید بریم نیاسر
حالا همسرگلم میخواد بره و........من!! چی کار کنم
پدر شوهر عزیز که رفتنشون کنسل شده بود
و خواهر همسری هم برای گریز از تنهایی تصمیم گرفته بود بره خونه عزیز جون
مونده بودن دوتا جاریام که اونام با هم بودن .....شب .....تو خونه .....تنها ......بدون مرد......
و مـــــــن!!!!!!!
رفتم نیاسر
لی لی از یه طرف و همسر لی لی از یه طرف
بد نبود اینم یه جورش بود تو این چند سال اولین باری بود که بدون همسرم مسافرت میرفتم هر چند ٢٤ ساعتم نبود ولی خـــــــــبـــــــــ !!دیگه
دلم براش خیلی تنگ شده بود
اونم همینطور ......میدونم دیگه!!!!!!!
آخــه !!!!
اول عشقم بهم گفت : دلم برات تنگ شده
خلاصه ما شب تو نیاسر خوابیدیم
و فردا بعد از ظهرش اومدیم
خونه مامانی بودم که همسری بهم اس داد لی لی بیا خونه آخه ما نصفه شب میرسم ، نمیتونم بیام دنبالت
منم بعد از هماهنگ کردنم با جاریام برای اینکه بدونم هستن یا نه که تنها نباشم رفتم خونه
(آخه ما با برادر شوهری بزرگم تو یه ساختمون زندگی میکنیم)
ما تا صبح مشغول سعی کردن برای بیدار موندن جهت استقبال از آقایونمون بودیم
و........... نصفه شب آقامون اینا شد ٦ صبح
و خبر مهم اینکه همسر بنده که قرار به رفتن و از اون مهمتر خرید کردن نداشت !!!! خریدش از همه بزرگتر بود
و.........................
اونم.................................
یه.....................................................
ماشین ظرف شویی برای من بـــــیـــــــــد......................
هـــــــــــــورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
میسی گلم ....... میسی گلم...........میســـــــــــــــــــــــــی