مامان و بابای دل گنجیشکی

حرف همه چی(٢)

1391/8/1 18:21
نویسنده : لی لی
492 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای مهربونم .... خوبین ؟ خوشین ؟

اومدم یکم حرفای قاطی پاتی براتون بزنمو برم

 اول : شوماخر شدنـــــم

بعد سالیان سالی که تصمیم به اخذ گواهی نامه رانندگی گرفته بودم ، بالاخره به همراهی دختر عمه بزرگوارم کمر همت بستیمو ثبت نام کردیم هر چند که دقیقا از بعد از عید هر روز داشتیم میرفتیم برای ثبت نام ولی سرانجام حدود یک ماه و نیم پیش موفق به این عمل خطیر شدیم

خلاصه هر روز با هم میرفتیم کلاسای تئوری رو برگزار میکردیم و بعد از اون یه امتحان گرفتن که در صورت قبولی میتونستیم کلاس شهری رو شروع کنیم

خدا رو شکر قبول شدیم البته بنده اولین نفر برگه مو دادم و با دو تا غلط بود که یکش تقصیر آقای سرهنگ جان بود

رفتم ازش پرسیدم منظوره این سواله چیه؟آخه جوابو میدونستم ولی یکم سوال گنگ بود

که آقای سرهنگ جان فرمودن ٢ رو بزن ٢ روز بزن منم زدم ،یعنی مثلا بهم رسونده بود

بعد اون برگه ای رو که پاسخنامه صحیح هست رو گذاشت روش و گفت دو تا غلط داری قبولی !

یه دفه دیدم یکی از غلطا همونه که خودش گفت ٢ رو بزن ٢ رو بزن گفتم اــِ !!اینو که خودتون گفتین !!! گفت عیب نداره عیب نداره ! قبولی

بعد از اون کلاسای شهری مون شروع شد . به تدریس خانمی به نام نوری که خیلی خوب و مهربون بود

١٠ جلسمون که تموم شد دو روزی خوندیم و رفتیم که امتحان بدیم

تو این مدت چند باری با همسری رفتم تمرین کردم ، تا شب امتحان که نمیدونم چرا اینقدر حالم بد شده بود از اون حالا که سر دفاع همسری شده بودم ، اصلا نمی تونستم درس بخونم

با آقامون رفتیم و دو ساعتی تمرین کردم که خیلی خوب بود همسری هم خیلی کمکم کرد ، چون با حرفای قشنگش احساس میکردم یه حامی و پشتیبان بزرگ دارم کلی روحیه گرفتم و اومدم با انگیزه دوباره خوندم

فرداش ، که شنبه بود با هم رفتیم رضا جانم منو گذاشت و رفت دخمل عمه ام هم اومد یکم از هم پرسیدم و ترسیدیم

تا یه سرهنگ دیگه اومد که به نظرم ترسناک اومد گفت گوشیا رو خاموش کنین که اگه زنگ بخوره شوت میشید بیرون

منم از ترس شصت بار چک کردم

خلاصه برگه هارو دادن منم اول یه آیة الکرسی خوندم و شروع کردم.... ٢٠ دقیقه وقت داشت

و من بازم اول شدم ، ١٠ دقیقه ای برگه مو دادم و آقای سرهنگ گفت بشین

منم دل تو دلم نبود مطمئن بودم قبولم ولی دلم میخواست بدونم با چند تا غلط

دیدم داره یه چیزای با خودکار قرمز مینویسه وایسادم ، گفت :گفتم بشین خانم ،گفتم :میخوام بدونم غلطام چیه؟

یه لبخند مهربون زد و گفت وقتی برگه رو بی غلط میدی من چه غلطی بگیرم ازت دخترم

منم حـــــــــــال کردماااااا.........فهمیدم اونقدرام ترسناک نبوده ....ههههه

ولی دخمل عمه ام با ٧ تا غلط رد شد بیچاره دلم براش خیلی سوزید ..هر چند که صد بارم امتحان بدی مهم نیس

خلاصه رفتم تو صف برای امتحان عملی که نصفشون دفعه های چندمشون بود و همه میگفتن معمولا خانوما رو بار اول رد میکنن که بیشتر تمرین کنن

ما هم مایوس و مضطرب منتظر نوبت بودیم ، چهار نفری رفتیم داخل ماشین دو نفر اول که بیچاره ها افتضاح

کلی هم سرهنگه دعواشون کرد منم مثه موش قایم شده بودم

نفر سوم تونست خرابکاری اونا رو درست کنه ...دور دو فرمانه بود

نوبت من که شد همون طور که انتظار داشتم پارک دوبلWhoop De Doo

بد نبود ولی آخرش بجای دنده خلاص رفته بودم ٣ .....همین طوری پشت فرمون نشسته بودم نگاش میکردم که یهو گفت قبولی برو پایین تا پشیمون نشدم543519_groansmileyf.gif

و خوبیش به این بود که بار اول قبول شدماااااا...از اون روز تا الان سه هفته ای میگذره و همچنان منتظرم که گواهی نامه ام بیاد

دوم : سربازی آقای بردار شوهر

برادر شوهری امروز رفت سربازی یعنی آموزشی وااااااااااااای الان سنا جونم چقدر احساس تنهایی میکنه ٢ مااااااااه کی تموم میشه

از امشب جاریم گنا دار میشه انقد امروز گریه داشتم براش.......قراره بره خونه مامانش اینا که تنها نباشه هفته ای ٢ بارم بیاد خونه خودشون و پیش مامان شوبلی اینا

زنگیدم خونشون باهاش حرف بزنم ولی نبود فکر کنم رفته بود ..اس دادم ولی بی جواب..!

خدا رو شکر میاد کلاس نقاشی میبینمش 

بعد از ظهر دلم خیلی گرفته بود......آخــــه رضای منم همین روزا رو در پیش داره

همسری چند روزه هنوز داداشیش نرفته میگه هنوز نرفته دلم براش تنگ میشه

یه آهی هم میکشه و میگه که جیگر آدم کباب میشه ...دل گنجیشکیه من

 

و منم قراره اینجوری بشم

برادر همسری که از آموزشی بیاد نوبت همسری منه ،چون محل کارشون یکیه نمیتونن با هم برن و داداش بزرگی رو تنها بذارن

خدا کنه زود زود این روزا بگذره

سـوم : مهمونیامون تموم شد

از مهمونی دوره ای مون تقربیا ١ سااااال گذشت

بعضی وقتا گفته میشد که چه زود میرسه 

ولی همین که هفته ای یه بار بدونی که این پنج شنبه فلان جایی خوب بود

همین که دور هم میگفتیمو میخندیدم خوب بود ...الان که تموم شده حتما همه دلشون تنگ میشه

جاری جونم میگفت بخاطر رفتن برادر شوهری کنسل شده

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

زهرا مامان قاصدك
2 آبان 91 10:59
مبارك گواهينامه ات عزيزم .
ايشاا... خودت ماشين بخري


مرسی ،حتما باید اینکارو بکنم راه بیافتم تو خیابونا
همه رو میکشم اون وقت
نغمه بانو، مامان جیگولی جون
2 آبان 91 11:23
سلام. مبارک باشه شوماخر.
نوشته هات خیلی باحال بود. واسه همین لینکتو گذاشتو تو دوستام. امیدوارم ناراحت نشی.
ایشالا همسرت هم میره سربازی و خیلی زود تموم میشه این روزا.
منم همین روزا رو گذروندم، خیلی سخت بود اما الان یه خاطره شده.

سلام نغمه جون
نظر لطفته گلم،چرا ناراحت؟خیلی هم خوشحال شدم
ایشالا ،خیلی سخته واقعا،وقتی بره،تنها میشم،دلم براش تنگ میشه
گریه ام گرفت....

نارینه
3 آبان 91 1:35
مبارکه شوماخر کوچولو !!

شیرینی رو چجوری به ما میرسونی ؟؟

جای آقای برادر شوهر خالی نباشه انشالله

مهمونیهاتونم .. حالا از اول !!!


خصوصیت رو خوندم ... انشالله بموقع همه چیز همونجور که میخوای میشه

سلامت باشی نانا جون
شیرینی چه قابل دارهصبر کن گواهی نامه بیاد میارم
خالی که هست ...ممنون
انشاالله از دعای شما عزیزم

sana
5 آبان 91 13:41
من شوبلمو موخواااام.یک ساعته که رفته....

نازززززززززززززی کوکولو
مامان لنا
7 آبان 91 10:57
مبارک باشه مایکل جان. پس بیام رالی ردیفه

(با صدای مردونه بخونید)
فربونت آبجی
شما بیــــــــا،داداشت همه چیو ردیف میکنه

فرشته
6 آذر 91 17:11
سلام گلم مبارک باشه

ممنون دوستم