مامان و بابای دل گنجیشکی

*

گاهی اوقات بعضی حرفها قبل از رسیدن به مغز مسیرشان منحرف شده و اول به گذرگاه زبان رسیده و چون نوزادی ٧ ماهه شتاب زده میپرند بیرون !!! غافل از اینکه هنوز تحلیل نشده اند . عذر خواهی هم فایده ای  نداره تو می مانیُ زخم زبان ها ، تلافی ها ، لجبازی ها  و تاوااااااااااااااان ها که چرا سَدی که ساختی برای زبانت نشتی دارد ولی دل ها که خبر دارند کدام حرفها با غرض و کدام بی غرض اند این وسط آنکه شروع کننده بوده دل شکسته تر خواهد بود. * پی نوشت : از این به بعد جملاتی را که شنیده یا خوانده ام و دوست داشتم رو اینجا مینویسم.  
12 مرداد 1392

صد بار اگر توبه شکستی باز آ

یه وقتایی احساس میکنی یه چیزی راه گلوتُ بسته احساس میکنی یه وزنه  روی سینه ات ِ ، جوری که حتی نفست هم به سختی در میاد احساس میکنی یه بغضی همراهت ِ که اگه بترکه راحت میشی ، نفست درمیاد نمیدونم ! میشه کلی گریه کنی ، زار بزنی اما بازم احساس سبکی نکنی ؟؟؟ تا حالا شده به این فکر کنی که اگه متوجه بشی روز آخر زندگیته چه حالی پیدا میکنی ؟؟؟ شاید یه حالی که اصلا نشه با واژه یا جمله ای مثالش زد شاید یه چیزی  مثه اسپند روی آتیش ... نه‌ ؟ من الان این حال ُ دارم یه رازی رو بهت بگم ؟ تو دو شب گذشته ی احیا  ، خیلی دعا کردم ... خیــــاـــــــــــــــــــــــــــی ولی توبه نکردم میدونی ! خجالت م...
9 مرداد 1392

شب بیست و یکم

انقـــــــــــد دلم گرفته امشب نمیدونم چرا ! خبری از احیا رفتن بیرون از خونه نیس چون بنده وضعیت جسمانی مساعدی ندارم احیا رو پای تی وی بجا خواهیم آورد ، اگر خوابمان نگیرد البته ! کلا دپرسم الان... احساس میکنم سعادت درک شبای قدر ازم گرفته شده یه جورایی اصلا یه تشویش خاطر و دل نگرانی بخصوصی دارم رمضان ِ امسال ... همش میترسم خدا سرش شلوغ باشه صدای ضعیف منو نشنوه ... چند ساله که هر چی تو این شبا ازش خواستم رو بهم داده شاید همین توجه قشنگش حریصم کرده و تشنه تر برای خواستن هام و بــــــــاز هم من ! لی لی !!! این پایین منتظر دست نوازشت هستم خیلی کوچیکم .... شاید کِدر ....شاید خاکستری ... شاید غبار گرفته ا...
7 مرداد 1392

همــــــــه ی زندگیم

 خوشبختی من در بودن با تو است و روز تولد تو تقدیر خوشبختی من تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی . .  خودت خوب میدونی ! خیلی غصه دار بودم که شرایطش رو نداشتم مثه همیشه یه گوشه از بی نهایت عشقم رو با هدیه ای هر چند کوچک نثارت کنم ولی تنها کاری که میتونستم برات انجام بدم همین بود که همـــــــــه ی زندگیم رو بین دستام بذارم و تقدیمت کنم  تولدت مبارک بهانه ی  آرامشم  ...
6 مرداد 1392

خدا جان سلااااااام

سفره ی مهمانی ات هنوز پهن است و شبهای قدر نزدیک ! مگر نه اینکه حال و هوای سال جدید زندگیمان را در این شبها برایمان رقم میزنی ؟؟؟ مگر نه اینکه ثبت میکنی در لوح محفوظ الهی ات یک سال از عمر ما را ؟؟؟ مگر نه اینکه گفتی تقدیر هر کس عوض نمیشود الّا با دعا ؟؟؟ پس ! میشه ازت بهترین های سفره ات را بخوام ،‌ خدا ؟؟؟ میشه ازت ... همـــــــــــــــــــــــــــــــــــه ی آنچه را که در این سه نقطه نهان کردم را بخوام ؟؟؟ * نوروز نیست ولی از هر عیدی بهاری ترم امروز بهاری ترم نسبت به همچین روزی در سال گذشته ام شکرت خدا برای حال و هوای امروزم میشه ازت برای شروع سال جدید ِ الهــــــــی ام !   حوّل ح...
5 مرداد 1392

ماه عسل

یه ماه رمضان دیگه هم اومد و ما هنوز زنده ایم ُ سعادت نشستن بر سر سفره ی با شکوه ِ الهی را داریم ای کاش سعادت درک این بزرگ ماهِ خدا را هم داشته باشیم هر ساله با شروع این ماه آرزو میکنم بتونم کمال بهره رو از این همه نعمت ببرم ...ولی با تموم شدنش چیزی جز افسوس برام نمیمونه امسال هم با کلی امید به درگاهت اومدم خدا جانم*  چند هفته ایِ داریم با آقای خوبیها یه تصمیم هایی میگیریم مثلا قرار گذاشتیم هر هفته 5شنبه یا جمعه بریم حرم ...... حیف نیست آدم تو شهر زیارتی زندگی کنه بعد همیشه آرزوی زیارت کردن ائمه اطهار رو داشته باشه ...یکی نیس بگه از همین مقدس مکان که در کنارتان است چقدر بهره بردید مگر ! فعلا دو هفته اس که ا...
25 تير 1392

آخر هفته به یادماندنی

یادمان بماند این جمعه ی دوست داشتنی را یادمان بماند زمانی را که در بستر عشق ساعتی را باهم حرفها زدیم ... از آن حرفها که تا بحال نزده بودیمشان یادم بماند که چون همیشه تک سوار جاده عشق زندگی ام تکیه گاهش را مأمنی برای دلواپسیهای همیشگی ام کرد یادم بماند آرامشی بسی بزرگ را که هدیه ام کرد . یادمان بماند قول ها بهم دادیم در این جمعه خاطره انگیز یادمان بماند قول دادیم تا همـیــشـــــــه حامی روزها و شبهای هم باشیم .
15 تير 1392