سفر یهویی
هفته ای که گذشت جمعه صبح وقتی از خواب بیدار شدیم صبحانه خوردیم و آماده رفتن به خونه جدید برادر شوهری شدیم برای اینکه اگه کاری از دستمون اومد تو اسباب کشی کمکشون کنیم بازم صحبت از رفتن همسری شد که من گفتم ٢٢ بهمن تعطیل بود کاش قبل از رفتنت یه جا میرفتیم این شد که همسریم گفت آره باید از ٥ شنبه میرفتیم و قرار شد بریم خونه جاری جونم و اگه شد و از لحاظ کاری برای روز شنبه مشکلی نبود ، شب بریم (مقصد هم شمال خونه بابایی) خلاصه رفتیم و وسایل رو بردن خونه جدید ولی تازه کارا شروع شده بود که چون همسری از قبل با بابا مطرح کرده بود ...همه گفتن الان برین که زودتر برسین و شب توی راه نباشیم اومدیم خونه و مشغول بستن چمدون شدیم که همسری گفت ب...
نویسنده :
لی لی
13:13