همسری یزدی
بالاخره تکلیفمون روشن شد
امروز همسری بهم زنگ زد و گفت با پلیس +١٠ تماس گرفتم و بهم گفتن که پادگان سپاه یزد افتادم
نشد که بشه ، منم با همسری برم آموزشی
قسمتمون نبود بریم آمل و شمالی بشیم ....وای که چه نقشه هایی داشتیم میخواستیم بریم دریااااا ،بریم جنگــــــــــل ،بریم فروشگاه های خوشگل خوشگل........حیـــــــــــــــف
همسری میگفت :ما دیگه رفتنی شدیم ....
منم بهش گفتم عوضش رفتی اونجا قطاب و پشمک و اینا فراموش نشه
پی نوشت:امروز خونه مامان اینا بودم شب که اومدیم خونه ......کلی کسل بودم . آخرشم سر اینکه دیگه باورم شده همسری ١٤ روز دیگه میره و هیچ راهی هم برا گول زدن خودم ندارم یه عـــالمه اشک ریختم....و با همدلی های همسری آروم شدم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی