شده یه وقتایی نوشتنتون بیاد و نیاد ؟
چند وقته نوشتنم میاد ولی چیزی برای گفتن نمیاد تو ذهنم
انگار یدفعه همه کلمه ها بال در میارن و از ذهنم میپرن
به هر حال یه چیزایی جسته و گریخته نویـستم
چهلم عزیز تقریبا یک هفته زودتر برگزار شد.....ما هم به سفارش مادر شوهری از عزا در اومدیم
دوست ندارم تو همه مطلبام رنگ و بوی غم باشه ولی یه چیزی هست اونم اینه که من هنوز باورم نشده عزیز رفته یه روز وقتی با همسری حرف میزدیم بهش گفتم انگار دلم نمیخواد باور کنم همش میخوام خودم بزنم به اون راه
چند شب پیش هم وقتی از جلوی بیمارستانی که عزیز اونجا بود رد میشدیم همسری دوباره گفت:واااای بیمارستان....نه ....عزیز
بهش گفتم همسری وقتی از اینجا رد میشیم ،دیگه چیزی نگو لطفا......
دیگه اینکه .....خیلی وقته رضای من روزها نمیاد خونه و از صبح که میره تا ٧ و ٨ شب یکسره مشغول کارِ...بعضی شبا وقتی میاد دیگه نا نداره طفلی.
از شمارش معکوسمون هم ٢٨ روز دیگه مونده
هنوز مغلوم نیس آقایی من کجا میافته
خدا کنه پادگان روز برگ آمل باشه....البته اگه صلاح خدا باشه
و ......راستی ! دوربینمون یه روز موقع هنر نمایی بنده داغون شده بود....ماجرا از این قراره که زمانیکه برای مطلب * آرزو * عکس میچکاندم دوربین افتاد زمینو لنزش بیرون گیر کرده بود تا همین چند روز پیش که ١٠٠ هزار تومن ناقابل صرفش شد و الان در بهبودی کامل به سر میبره
یه چیز دیگه اینکه امروز با مامانم حرم بودیم خیلی خوب بود ....ولی اینقد هوس حرم امام رضا رو کرده بودیم.....به مامان میگفتم نزدیکه ٣ ساله که من نرفتم مشهد دلم خیلی میخواد برم
داشتم فکر میکردم حتما گناهام زیاد شده که دیگه دعوت نمیشیم
راستی امروز روز به امامت رسیدن امام زمان بود (روز تاجگذاری امام زمان)
عید شمام مبارررررررررررررررک خواننده عزیز
امشب همه حرفهام بهم بی ربط بودن .....خب !!!! بعد از این مدت، امشبم که نوشتنم اومد اینجوری اومد دیگه
جهت حسن خطام عرائضم هم خدا رو شکر ........ این روزا ،روزای آرومی رو سپری میکنیم