هفت روز گذشت
امروز بعد از ظهر مراسم هفتم عزیز برگزار میشه
اینه رسم روزگار........
هنوز هم برای تک تکمون باور کردنی نیست
همه به هم میگیم انگار یه خوابه .......هیچ کدوم احساس نمیکنیم که عزیز دیگه نیست.....انگار تو همه ی این هفت روز عزیزم هست.....
تو این چند روز که مدام خونه عزیز بودیم ،یه موقعی که میومدیم خونمون اگه از اونجا زنگ میزدن و کاری باهامون داشتن، تا شماره رو میدیم میگفتم عزیزه ...بعدش یهو یادم می افتاد دیگه عزیزی نیست...
دیشب با همسری بیرون بودیم
موقع برگشت از روبروی بیمارستانی که عزیز اونجا بود رد شدیم هردومون حالمون بد شد
یاد تمام روزایی که میرفتیم اونجا افتادیم
یاد روزای اول که عمل عزیز یه هفته به تاخیر افتاده بود و چقدر ناراحت بود و میگفت یه هفته بیشتر مزاحم شماها شدم.....ای کاش اون یه هفته هیچ وقت تموم نمیشد
یاد شبایی که همراهی عزیز بودم
یاد تمام اون روزایی که پشت پنجره آی سی یو چشم میدوختیم به عزیز که چشماشو باز کنه...همون موقعی که هر روز یه نفر عمل میشد و چند ساعت بعد بهوش میومد و تمام ملاقات کننده ها پشت همون شیشه که اشک های همه ما رون بود لبخند به لب بودن و خوشحال که مریضشون خوب و سرحاله
یاد اون زمانی که با همسری رفتیم دست گرم عزیز رو تو دستمون گرفتیم و دعا کردیم خوب بشه
یاد اون شبی که بی هدف اومدیم جلوی بیمارستان کلی تو ماشین نشستیم و به این فکر میکردیم که عزیز اینجا تنهاس ....عزیز مظلومِ...عزیز....عزیز.....
ولی اینه رسم روزگار .....
عزیز بعد از ١٧ روز اغما ، با ایست قلبی از همه ما خداحافظی همیشگی کرد
. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دوستای خوبم از دعاهایی که برای عزیز جون ما کردین ممنونم ...ان شاالله که تمام این دعاها نوری بشه برای خونه جدید عزیز جون همسری من
ممنون میشم اگه فاتحه برای عزیزمهربون ما و همه عزیزان سفر کرده بخونین !!!