کی باورش میشه
این دومین شنبه ای که از ارسال پست قبلیم میگذره
نمیدونم چی بگم
ولی....
همون طور که گفته بودم هنوزم نگرانی هست!
باورم نمیشه وقتی اون پست رو مینوشتم پر از امید بودیم همگی
عزیز جون عمل کرد. همون دوشنبه
من یکشنبه شب همراهی عزیز بودم تا صبح روز دوشنبه
اون شب وقتی عزیز میخوابید سوره ها و دعاهایی رو که میتونستم برای سلامتیشون میخوندم
طبق معمول هر روز که مامان (مامان همسری) روزا میومد و هر کی شب همراهی بود جاشو با مامان عوض میکرد تا شب ...منم همین کارو کردم
و اون روز هم روز آخر قبل از عمل بود
از خونه مدام تلفنی با مامان صحبت میکردم ....که از اوضاع مطلع بشم
عمل عزیز نسبت به عملهای دیگه خیلی طولانی شد و این مسئله برای من یکی خیلی نگران کننده بود...عمل تموم شد و همه خوشحال شدیم و منتظر ..تا بهوش اومدن عزیز....فردا صبحش دوباره زنگ زدم که خبر بهوش اومدن عزیز رو بشنوم که خبر عمل مجدد رو شنیدم
دور قلب مهربون عزیز خون لخته شده بود که دوباره عمل انجام شد
یعنی یه عمل به این سنگینی دو بـــــار روی یه فرد ضعیف و مسن
بازم دلهره
بازم نگرانی
و انتظار
١٣ روزه که منتظریم ...منتظر اینکه عزیز چشماشو باز کنه
کی باورش میشه.....احساس میکنم تو شوکم
دیروز با همسری رفتیم تو بخش مراقبت های ویژه کنار عزیز
دستشو گرفتم تو دستم گرم گـــرم بود
کی باورش میشه عزیز دیگه نمیتونه بدون دستگاه نفس بکشه
چطور باور کنیم هوشیاری عزیز صفرِ.....یه چیزی بدتر از کما
بهش گفتم عزیز میدونم صدامو میشنوی ....برگرد عزیز ...برگرد...
همش لحظه لحظه های اون شب آخر رو یادم میاد که من! کنارش بودم
هیچ وقت فکر نمیکردم چند روز بعد مدام به درگاه خدا التماس میکنیم که عزیز برگرده
دوستای عزیزم ازتون خواهش میکنم هر کی که این مطلب رو خوندبرای سلامتی همه بیماران
و عزیز مهربون ما دعا کنه فقط یه دعا از ته قلبای مهربونتون