روزاهای دلواپسی
چند وقتیه که شبا خواب درستی ندارم الان که دارم مینویسم تپش قلب شدیدی دارم و احساس میکنم یه چیزی هم تو گلوم گیر کرده همه مدام بهم میگن خیلی دلت میخواد زودتر تموم بشه و راحت شی ولی من هیچوقت به این قضیه فکر که نکردم هیچ ،بر عکس همش استرس کارای نکرده ام رو دارم خدا رو شکر پسری حالش خوبه و بعضی وقتا با شیطونی هاش حسابی منو اذیت میکنه ، زمانهایی که دلم یا رحمم تیر میکشه مدام میشینم قربون صدقه پسری میرم و بهش میگم مامانی عجله نکنیا،صبر کن به موقع بیا آخه تعریف نکرده بودم قند عسل ما یه دوست بهشتی داشت که دقیقا تو یه روز پا به دل ماماناشون گذاشته بودن (نینی پسر عموی همسری) و هر ماه با هم بزرگ میشدن ولی اون خیلی برای اومدن به ...
نویسنده :
لی لی
15:26