مامان و بابای دل گنجیشکی

روزاهای دلواپسی

1393/6/24 15:26
نویسنده : لی لی
277 بازدید
اشتراک گذاری

چند وقتیه که شبا خواب درستی ندارم

الان که دارم مینویسم تپش قلب شدیدی دارم و احساس میکنم یه چیزی هم تو گلوم گیر کرده

همه مدام بهم میگن خیلی دلت میخواد زودتر تموم بشه و راحت شی

ولی من هیچ‌وقت به این قضیه فکر که نکردم هیچ ،بر عکس

همش استرس کارای نکرده ام رو دارم

خدا رو شکر پسری حالش خوبه و بعضی وقتا با شیطونی هاش حسابی منو اذیت میکنه ، زمانهایی که دلم یا رحمم تیر میکشه مدام میشینم قربون صدقه پسری میرم و بهش میگم مامانی عجله نکنیا،صبر کن به موقع بیا

آخه تعریف نکرده بودم قند عسل ما یه دوست بهشتی داشت که دقیقا تو یه روز پا به دل ماماناشون گذاشته بودن (نینی پسر عموی همسری) و هر ماه با هم بزرگ میشدن ولی اون خیلی برای اومدن به دنیای ما عجله داشت و تو 35 هفتگی دوستشو تنها گذاشت و اومد به جمع ما

جالبه که روز شکل گیری نینی ها یکی بوده ولی با زود به دنیا اومدن اون فندق کوچولوی 2 کیلو و 80 گرمی حدود 25 روزی از پسری ما بزرگتر به حساب میاد

رو همین حسابه که من یه سره دارم علی جان مادر رو نصیحت میکنم که اگه یکم دیگه صبر کنی مامان خیلی بیشتر دوست داره هااااااااااا

شنبه گذشته نوبت داشتم ،باید به عنوان آخرین جلسه میرفتم و تاریخ زایمان رو مشخص میکردیم

اول وقت رفتیم که زودتر هم برگردیم ...ولی خبری از دکتر نبود

منشی ِ جدیدش گقت خانم دکتر تشریف بردن مسافرت و تا امروز که دکتر از مسافرت اومدن و بالاخره ویزیت شدیم مُردم از فکر و خیال اینکه من حتی یه برگه اورژانسی هم ندارم که اگه خدایی نکرده یه دفعه دردم گرفت دکتر بیاد بالای سرم

امروز رفتم و ازش تاریخ خواستم و برای 2 مهر که دقیقا میشه 39 هفتگی منو پسری به توافق رسیدیم

ولی از وقتی اومدم درگیر این حرف دکترم که گفت شما تا 40 هفته هم میتونی صبر کنی و هر چی بچه بیشتر بمونه بهتره ولی اگه یه دفعه دردت بگیره من نمیتونم قول 100 در صد بدم که حتما میام

ممکنه یه اتفاقی بیافته ...مثلا چند سال پیش من چند تا نوبت برا زایمان داشتم که تصادف کردم ،جلوی اتفاق رو نمیشه گرفت

دوستای مهربونی که همیشه به من لطف داشتیم و بهم سر میزدین یا حتی کسایی که برای اولین بار که سر از این خونه در آوردن

ازتون تمنا میکنم برام خیلی دعا کنین

نه اینکه الان که این مطلب رو میخونین زبونی بگین ایشالا که همه چی خوب پیش بره ،نـــــــه !!!

ازتون میخوام تو لحظه هایی که با خدای خوبمون خلوت کردین ، اسم منو بیارین

سر نمازتون یا هر جا که اجساس نزدیکی بیشتری با خدا کردین از ته ته دلت مهربونتون از خدا بخوایین تا روزی که برای تاریخ زایمان مشخص کردیم هیچ اتفاق بدی برای منو نینی تو دلم نیافته تا همه چی با برنامه ریزی و به بهترین شکل ممکن انجام بشه

ایشالا با خیال آروووووم بیام و عکسای کوچولوی نازمون و اتاق کوچولوش رو براتون بذارم

...............................................................................................................................................

پ ن :عزیزایی که تو این مدت بهم سر زدین ولی جواب کامنتاهاتون رو ندادم و بهتون سر نزدم در حال حاضر اصلا حال روحی خوبی ندارم از لطف همتون ممنونم و عذر میخوام

پسندها (1)

نظرات (4)

مامان نفس طلایی
29 شهریور 93 15:30
سلام عزیزم ... خدا رو شکر که چند روز دیگه انشالله میاد بغلت ... خیلی دعا کن واسه ما ... خیلی ... منم حتما دعاگوت هستم ... نگران نباش.. اندکی صبر سحر نزدیک است...
مامان بردیا اریایی
29 شهریور 93 16:16
ایشالله همه چیز به خوبی پیش میره کم استرس داشته باش واسه گل پسر خوب نیستا
سمیرا
29 شهریور 93 19:57
سلام لی لی جونم,إن شاءالله به موقع علی جونی به دنیابیادبدون هیچ مشکلی وباکمک حضرت علی إن شاءالله آجی موقع زایمانت من وسیدکوچولومم خیلی دعاکن... سوره انشقاق نزدیک زایمان خیلی خوبه آجی
نانا
5 مهر 93 2:25
عزیزمی ... ایشالله که با بغل کردن نینی همه ی دلواپسیهات کمرنگ میشه ... خیلی برامون دعا کن دوست خوبم ... برای همه ی مامانای منتظر .. برای همه ی بچه های بی مادر ... برای همه و همه ...