هفته ولادت
چه خوبه که به دنیا اومدم
چه خوبه که اومدم تا تو دنیای من باشی و من دنیای تو
اون قدیم تر ها از ماهیت سرنوشت میترسیدم چون فکر میکردم چه بده که تو نمیتونی تصمیمی برای زندگیت بگیری و همه چی از پیش تعیین شده اس
دیشب بهت میگفتم : خدا ، فردا به من میگه بیا !! اینجا یه رضایی هست که تنها ِ ... منتظر توئه
این روزا دیگه از سرنوشت نمیترسم ، حتی ... دوسش دارم !!!
چون
تو سرنوشت من بودی !!!
از یه هفته پیش ،روزی صد بار بهم گفتی تولدت مبارک
هدیه ام رو هم که یه هفته ای میشه بهم دادی
برام هفته ولادت گرفتی نه روز تولد
بازم سورپرایزم کردی دل گنجیــشکی من
*
مدتــی بود قرار بود گوشــی بخرم ... چنـد باری هم تو نت دنبال مدلای گوشــی گشـتم ... تا اینکه دیگه از فکرش اومده بودیم بیرون
حدود یه هفته پیش بود که همسری اومد خونه و با هیجان بهم گفت لی لی امروز یه نفر اومده بود محل کارمون یه گوشی مدل اکسپریا ال خریده بود خیلی قشنگ بود
منم سرگرم گوش کردن موسیقی های لایتم و پزیدن غذا بودم که خندیدم و گفتم ا ِ
گفت از اون مدلا که دیده بودیم هم قشنگ تر ِ !!! منم گفتم اوووووهوووم
همسری گفت میخوایی سرچ کنم ببینیش؟؟؟گفتم آره
بعد نشونم داد و گفت نظرت چیه؟ گفتم خوبه ، ولی اینجوری معلوم نمیشه باید از نزدیک ببینیم چه جوره و دوباره سرگرم کارام شدم
همسری هم رفت بیرون ... چند ثانیه بعد با یه جعبه تو دستش اومد پیشم و گفت حالا بیا از نزدیک ببینش
تصور کنین چهره منو ... توی این موقعیتها معمولا برای مدتی مغزم کار نمیکنه ... و مثه منگا میشم ... طفلی همسری هم فکر میکنه خوشحال نشدم
(عزیزم از خوشحالی زیادمه این حالات ببخشید)
بازم سورپرایزم کردی پسر
بعدم سریع شروع کرد به توضیح اینکه کلی تحقیق کردم و اینا ...
و اینکه امروز از دادشم پرسیدم به نظرت الان بهش بدم ؟؟؟ اونم گفته من همون روز تولد به خانمم هدیه ام رو دادم
و منم گفتم آخه من دلم طاقت نمیاره ... گفت خب بش بده
تو راه که داشتم میومدم فکر کردم اگه همینجوری بهت بدم که بی نمکه بعد نقشه کشیدم بهت بگم امروز یکی از مشتری هامون خریده بود و بعد یه دفعه نشونت بدم
- آخه چقد دلت کوچولوئه مهربونم
یعنی به این دل که برای هر چه زودتر خوشحال کردن من طاقت چند روز بیشتر صبر کردن رو نداره ، نمیگن دل گنجیشکی ؟؟؟
اینم هدیه دوستداشتنی من