یه چراغ روشن
دوستای مهربونم سلااااااااااااااام
مدنیه که نتونستم بیام ایتجا و از احوالات شما عزیزان هم غافل شدم
الان با کلی استرس دارم تایپ میکنم چون تو تمام این مدت لب تاب ، لپ تاپ ، لب تاپ ، لپ تاب ...همونی که خودتون میدونیدمون یه مشکلی پیدا کرده که تا ، تو سایت نینی وبلاگ یا زیر مجموعه هاش میرم ری استارت میشه .... انگار مشکلش با بنده اس فقط
تا حالا خیلی سعی کردم ولی هر بار بی نتیجه بوده .الانم نمیدونم چش شده که با من یاری کرده و فرصت وارد شدن به مدیریت وبلاگم رو داده چه رسد به اینکه دارم تند تند هم مینویسم
دلم برای همتون تنگ شده
و نظرای قشنگتون رو هم با گوشیم خوندم ولی نتونستم جواب بدم
اگر هم نگرانم شدین شرمنده ی گل روی تونم
تو این مدت که نبودم هم اتفاق خاصی نبوده
یه زندگی آروووووووووم که هر روزش رو دوست داشتم
مدتیه که شاهد تغییراتی تو همسرم شدم که تغریبا مدام ازش تشکر میکنم
اونم مردونه تر شدن رفتارای یه دونه آقای خونمونه حتی تو تمام جزییات .. نمیدونم علتش نزدیک شدن به مرز ٣٠ سالگی و پختگی بیشتر ِ یا شناخت بیشتر از من و زندگی مشترکمونه یا چیز دیگه
نمیدونم منم تغییری کردم که همین قدر به چشم همسری بیاد یا نه ولی همیشه بعد تقدیر و تشکر های من میگه تو خوب تر شدی که منم اینجوری شدم .... هر چی که هست باعث شده مدام خدا رو شکر کنم
عزیزانم بیشتر از این نمینویسم چون میترسم خاموش بشه دوباره
اما حسن ختام این پست
امروز دوست دارم از هـــــــــمه ی کسایی که از الان تا هر زمانی که وبلاگ مامان و بابای دل گنجیشکی یه گوشه از فضای بی نهایت مجازی هست و گذرشون به این برگ از خاطرات من افتاد ، بخواااااااااااام
یه نشونه از حضور گرمشون تو این خونه بذارن
شده یه رد پای کوچیک مثه یه نقطه
همه ی خاموشا هم روشن بشن لطفا ... دوست دارم این صفحه نورانی بشه به یمن ورودت
حتی دوست دارم یه روز بعد از چند سال ببینم یکی یرام نوشنه خیلی اتفاقی از اینجا رد میشدم خواستم یه چراغ روشن کنم که بدونی من سر زده از وسط خونت رد شدم :(
شاد باشین و در پناه خدا