شاهکار کردی پسر
پنجشنبه ای که گذشت طبق روال هر روز تو کلاس نقاشی داشتم فکر میکردم شام چی درست کنم
کلاس که تموم شد با جاری خانم درب منزل رو که گشودیم صدای گریه کوچولویی همسری رو شنیدیم (برا وقتایی که خودشو برام لوس میکنه ) خنده مون گرفت با خودم گفتم حتما چتد ساعت تنها بوده حوصله اش سر رفته ، دویدم پایین که بپرم بغلش کنم
اونایی که پیش خودتون گفتین چه لوسن (ما یه زن و شوهر 25 و 28 ساله ایم که کودک درونمان به شدت سر زنده و فعاله)
تا دیدمش با لحن قشنگش گفت :
+نون گرفتــــــــــــم ... (یه لبخند رضایت رو لبم نشست)
+بسته بندی کردمــــــــــــــــــــ ... (لبخند ِ همه صورتمو گرفت)
+گوشت گرفتــــــــــــــــم ... (با نیش باز ، بغلش کردم )
+ کبابی هم جدا گرفتم (دیگه داشتم بوسه بارانش میکردم )
+ خورد کردم ( اینجا بود که دیگه صدای جیغام تا هفت تا خونه اون ور تر هم رفت احتمالا)
بعدم پیشنهاد داد غدامون رو ببریم تو پارک بخوریم
رفتیم و بسیاااااااااااار خوش گذشت
خلاصه که یه شب فوق العاده بود که با یه غذا با طعم عشق کامل شد
اونایی که از ذوق کردن زیاد من تعجب کرده بودین : همسری خیلی وقتا تو کارای خونه بهم کمک میکنه ولی تا حالا نشده بود در نبود من کاری انجام بده
اونم کاری که ازش متنفر بوذ ...گوشت خورد کردن
(طفلی با اعمال شاقه به این مهم دست یافته بود ... دستکشهای سایز Small منو نصفه کرده بود تو دستای مردونش تا دستش نخوره به گوشتا)
فقط به خاطر اینکه من همیشه دوست داشتم همسرم برام کباب درست کنه
دوستت دارم مرد خوب من
سومین سالگرد یکی شدنمان رو با مرور همه خاطره های قشنگی که برام ساختی جشن میگیرم