زبان حال همسری در یزد
الا ای اردکان خشک و سوزان
دل مارا کردی تو باز پریشان
دم دروازه یزد که رسیدم
صدای طبل و شیپور را شنیدم
به خود گفتم که این طبل نظام است
از این پس زندگی بر من حرام است
شب اول دادند نان خالی
شدم سرباز نیروی زمینی
شب دوم زدند شاخم شکستند
در اینجا یغلوی دادند به دستم
شب سوم تراشیدند سرم را
لباس اشخوری کردند تنم را
لباس اشخوری رنگ زمینه
ننه جون قسمت ما هم مینه
بمیرد ان که سربازی بنا کرد
تمام دختران را چشم به راه کرد
چرا مادر مرا بیست ساله کردی
به سوی اردکان اواره کردی
لباس اشخوری فانسخه داره
دل سرباز همیشه غصه داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی