مامان و بابای دل گنجیشکی

تولد تولد تولدت مبارررررررک

1391/5/7 19:27
نویسنده : لی لی
844 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 6/5/1391 سالروز میلاد همسری عزیز منه

دیشب مهمونی دوره ای مون بود البته با یه هفته تاخیر،همسری هم گفته بودند مامان اینای خودتم دعوت کن

از قبل با هم هماهنگ کرده بودیم که غذا رو از رستوران بگیریم و منم فقط کارای مربوط به سفره ی افطار رو انجام بدم

صبح حدود ساعتای 9:30 اینا بود که مامانی اومد خونمون برنج برای شله زرد خیس کردیم و تاکسی گرفتیمو بدو بدو رفتیم بیرون، به دنبال یه پیراهن خوجل برای همسری به عنوان هدیه تولد

دلم میخواست یه پیراهن با پارچه ی ساده براش بخرم آخه همه ی پیراهناش یا راه راهِ یا چهار خونه

این شد که با هدف رفتیم تو یکی یکیِ مغازه ها ولی متاسفانه هر جا که میرفتیم همه لباسا رنگای خیلی زشتی بودن دلم یه رنگِ جدید وخاص میخواس ولی همشون یا آبی بیمارستانی ،یا خاکی پیرمردی،یا صورتی و یاسیِ.........بودن

وقتی دیگه مغازه ها تموم شدن دوباره رفتیم سرِ خونه اول راه راه یا چهار خونه 

منم تصمیم گرفتم برم مغازه ای که قبلا ازش خرید کرده بودیم و از جنساشون راضی بودم ،رفتیم ، ولی مغازه بسته بود ده دقیقه ای منتطر شدیم تا فروشنده اومد بعد از دیدن همه ی پیراهنا وکلی دل و دل کردن به شرط تعویض!!!!البته در صورت مورد پسند همسری قرار نگرفتن، خریدیم

و اومدیم به سمت شیرینی فروشی برای تحویل کیکی که روز قبل سفارش داده بودم

فیش مربوط به تحویل کیک و تصویه حساب رو به مسئول قنادی دادیم یه نگاهی بهش کردُ رفت تو محل پختشون و اومدُ گفت خانم اینکه برای شبه نه صبح

من و مامان

گفتیم نه آقا برای امروز ساعت ١٠ صبح،گفت نه خانم برای شبه

گفتیم یعنی چی آقا چند بار تاکید کردیم صبح شما خودتون بودید نصفشو نوشتید بقیه شو دادید به یه پسره بنویسه

الا و بلا زده بود زیرس اساسی

منو میگی میخواستم آقاهه رویه کم دیگه بحثیدیم

بعد بهمون گفت دنبال من بیایین و ما رو برد به محلِ پختشون و به آشپزشون گفت سفارش این خانم اشتباه شده

آشپز گفت اینجا نوشته بوده ٩:٣٠ صبح

بهش گفت تا کی میتونی براشون آماده کنی

گفت تا نیم ساعت دیگه

خلاصه بعد از مدتی انتظار420219_impatient.gif کیکُ گرفتیمو اومدیم خونه و اونو دادم به جاری گلم برای اینکه همسری متوجه نشه بذاره توی یخچالشون

 سپس کم کم شروع کردیم به انجام کارای مربوط به مهمونی اول پزیدن شله زرد،شستن میوه ها ،شستن سبزی و........و...........

تا نزدیکای افطار که مهمونا یکی یکی اومدن و اذان رو گفتن و همه افطار کردن

غذا و سالاد رو هم که همسری زحمتش رو کشیده بود و چقدر کار منو کم کرده بود

ایشالا که ما هم یه ثوابی برده باشیم

بعد از افطار میوه و چای و ........خانما همه توی اتاق نشسته بودن بهشون گفتم فردا تولد آقا رضاست براش کیک گرفتم بیایین بیرون کیک رو بیارم

ریحانه جون رفت کیک رو از خونشون آورد و گذاشت تو پله ها منم رفتم و آوردم داخل

بعدم که همه دست دست و.........

از اونجایی که دوربین خودمون تو ماشین بود و من نمیخواستم شوبَلَم متوجه قضیا بشه به داداش حامدم گفته بودم دوربینشو بیاره که کلی عکس گرفتیم و خندیدیم

با پدر و مادرا و خواهر و برادرا

بعد از اونم زحمت تقسیم کیک رو مامان همسری کشید و جای همه سبز خوردیم

بعد از دل گیرونیای روزای قبلم شب خوبی رو سپری کردیم

اولین کسایی که رفتن آقا و عزیز (پدر و مادر مامان همسری)بودن

بعد خانواده من (مامان،بابا،برادرم و خانمش و نی نی شون جیگر عمه،و برادر کوچیکم،خواهرم که ندارم)

حدود یک ساعت بعد مامان و بابا وداداش کوچیک همسری،پشت سرشون خواهر شوهری و همسری و دو تا نی نی شون

و ...........موندیم ما سه تا جاری با همسرامون

چند ساعت دیگه ای با هم بودیمو گفتیمو خندیدیمو بازی کردیم قرار بود سحری رو هم خونه ما با هم بخوریم که نشد

کادوی همسری رو هم امروز بهش دادم اینم عکسش

خوجله؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

و اماااااااااااااااااااااااااااااااااا

همسر خوبم

مهربون من

دل گنجیشکیه من

حدود چهار سالِ که با توام

و حدود دو سال که کنار توام

خوشی و نا خوشی ،غم وشادی زیاد داشتیم ولی با هم

تو تمام ناراحتی ها اشک ریختمُ مدام با خودم زمزمه کردم که من رضای عزیزمو دوست دارم و اطمینان دارم که حسی که به من داری کمتر از من نیست

خدا رو شاکرم برای بزرگترین نعمتی که بهم هدیه داده

اونم همین عشق دوجانبهَ س

اینم فقط چند تا عکس از کوچکترین نمونه هایی از همون عشق

اینا رو توی این یکسال و اندی کناری گذاشتم برای همچین روزی که خیلی چیزا رو فراموش نکنیم

خودتم خبر نداشتی

مهلبوووووووووووووون

عاشقتم!!!!!اینو هیچ وقت یادت نره.باشه؟ 

منم همیشه به با تو بودنم میبالم نفسم

منم خیلی دوست دارم عزیز دلم

مهربووووووووونم دوست دارم

اینا یه تعدادی از نامه هاییِ که صبحا که بیدار میشدم میدیدم همسری خوبم برام نوشته

تولدت مبارک عزیزم امیدوارم که همیشه شاد سالم همراه خوب زندگی من باشی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان لنا
8 مرداد 91 0:29
تبریک میگم دوستم انشاا... تولد 120 سالگی آقارضا.



ممنون گلم
نارینه
9 مرداد 91 3:47
مبارکه .. خیلی هم مبارکه

دست شما هم درد نکنه


سلامت باشی عزیزم
خواهش میکنم ،وظیفمه

sana
9 مرداد 91 17:59
بازم تبریک.دستتونم درد نکنه چقدر کیکتون خوشمزه بووووووود.موخواااااااااااامش.


میسسسسسسی
نوش جان عزیزم
بیاژییییییییید تَنون شد دیده
sana
9 مرداد 91 18:04
از بس شکم گندم یادم رفت بگم پیراهن اقا رضا خیلی خوجله .به به به این انتخاب.دستت درد نکنه.


قربون اون شیچمت
واقعا خوجله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

sana
10 مرداد 91 1:23
به قول متین:واقعنی....


نسرین
12 مرداد 91 9:09
مباااااااااااارکه عزیز دلم!
چقدر عالی
به پای هم پیرشید گلم


میسی گلم
به خونه ما خوش اومدی
ایشالا که شما هم همیشه کنار هم خوشبخت وآروم باشین
زهرا مامان قاصدک
15 مرداد 91 16:47
سلام دوست دل گنجیشکی من ؛ تولد همسر دل گنجیشکیت مبارک باشه



سلام مامانیه قاصدک
میسسسسسسسسسسسسی گلم