مامان و بابای دل گنجیشکی

پایان نامه

1391/4/29 22:34
نویسنده : لی لی
782 بازدید
اشتراک گذاری

امروز سه شنبه و فردا چهارشنبه واااااااااااااااااااااااااااااااااای چه روز پر از استرسی

فردا همسری باید بره دانشگاه و ثمره ی  این چند سال رو دریافت کنه

طفلکی همسری تو این مدت مسئولیت زندگی،مسئولیت کار و درس رو در کنار هم داشتهو اینا باعث شده بود که فشار زیادی رو از لحاظ روحی وجسمی متحمل بشه

وحالا دیگه ماهی به دمش رسیده،فردا صبح زود باید بره آشتیان برای دفاع آماده بشه،حالا دقیقا چه ساعتی باشه مشخص نیست،احتمالا منم میرم که شاهد موفقیت رضا جونم باشم(به امید خدا)

خدا کنه دیگه این استادای... اذیتش نکن

واااااااااااااای که چقد اذیتش کردن مثه هفت خوان رستم میمونه

مردیم تا به این جا رسید ،جمع میبندم چون خدایش منم کمتر از همسری اذیت نشدم سر این پایان نامه آخه حرص خوردنای اون باعث ناراحتی منم میشد

خلاصه که فردا همه چی معلوم میشه

امیدوارم که همه چی ختم به خیر بشه

امروز همسری داشت همه ی مطالب رو میخوند269920_phil_02.gif(با همین سرعت البته) تا برای فردا آماده باشه

ولی الان خیلی استرس داره

نااااااااااااااااااااازی نااااااااااااااااااازی پسلم

راستی منم خیلی کمکش کردمااااااااااااااا

هم تو خود پایان نامه،هم پاورپوینتشو که خود خود خودم درستیدم

امروز پنج شنبس با تاخیر اومدم قضایای دیروز رو بتعریفم

راستش دیشب اومدم تو نی نی وبلاگ و تو میز کارم که مثلا خبرا رو داغ داغ بنوسیم

در حین کار با لب تاب دراز کشیده بودم رو مبل که یهو دیدم یه کی داره صدام میکنه بعد از چند بار صدا کردن وقتی چشمامو باز کردم دیدم!! ای دل غافل تا اومدم چند تا جمله بنویسم خوابم برده !!!!!!!!!! از بس خسته شده بودیم

هههههههههه اصلا متوجه نشده بودم،اولین بار بود که پای کامپیوتر خوابم برده بود

این شد که خبرا سرد شدن ولی خبر خوب یخشم خوبه

دیروز که چهار شنبه باشه صبح زود آماده و رهسپار جاده شدیم، انقدم دلشوره داشتیم که نگوووووووووووو

ولی من میخواستم سعی کنم همسری متوجه نشه که استرس نگیره

اماااااااااا چه کنم که انقد دلشورهُ تپش قلب داشتم که تو ماشین یه کلمه هم حرف نمیزدم فقط داشتم دعا میکردمو نذز ونیاز،پشت سر هم آیةالکرسی میخوندم

هر چیم همسری باهام صحبت میکرد به زور جواب میدادم،بالاخره همسری جونم گفت چته؟استرس داری؟منم گفتمولی تابلو بود خالی میبندم

مثلا میخواستم نفهمه

خلاصه حدود یه ساعت و نیم طول کشید تا رسیدیم،همون اول استاد مشاور همسری رو دیدیم که گفت برین با.............هماهنگ کنید

منم مثه همیشه از بس تَویسیده (ترسیده)بودم،رفتم که برم wc ،رضا جونمم رفت سراغ هماهنگیای لازم

بعد اومد و شاکی از اینکه یه نفر داره دفاع میکنه بدون پرژکتور،آخه باید پاورپوینتشو با اون ارائه میکرد

راه افتادیم به سمت اتاق دکتر.... تا ببینیم مشکل از چیه؟از این اتاق به اون اتاق از این ور دانشگاه به اون ور دانشگاه

چقدم بزرگ بود نامرد چند تا ساختمون که هر کدوم با کلی فاصله از هم تا بالاخره هماهنگ شد

بعد با همسری رفتیم بیرون سراغ آدابات لازم!!!!!!!!!!(یه سری چیزا برای پذیرایی از کسایی که قرار بود تو جلسه دفاع باشن)و اونا از این قرار بود :

از خونه ظرف میوه و بشقاب وکارد برای استادا و ظرف یکبار مصرف برای دانشجوا برداشته بودم،یه چرخی دور شهر زدیم به دنبال میوه فروشی درست وحسابی

رفتیم تو یکی از اونا و.......................

آهان راستی قبلش آب میوه و کیک هم خریدیم

اول ظرف استادا رو آماده کردیم،اونم با چه وضعی میوه هارو همونجا تو مغازه میشستیم و میچیدم تو ظرف میوه

میوه:شلیل،موز،آلو قرمز و سیب (عجب میوه هایی بودنا) به به

منو همسریم هلاااااااااااااااااااااااااکsmile emoticon kolobok

بعد نوبت دانشجوا شد آقای میوه فروش آدم خوبی بود خدا خیرش بده هم تو مغازشو شلوغ کرده بودیم هم کمکون کرد همه موزا رو برامون دونه دونه جدا میکرد و بنا به دستور بنده سر اونا رو با چاقو دوباره صاف و کوتاه میکرد

خلااااااااااااصه به تعداد 30 نفر داخل هر بسته یه موز یه آب میوه و یه کیک گذاشتیم ،و اونارو تو دو تا کارتن که فروشنده بهمون داد چیدیم

یادتون نره که اووووووووووووووووووووووووووووف

 واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای

چِدَد(چقد)گرررررررررررررررررم بود خیس خیس شده بودیم

چند مدلم آب میوه و آب معدنی و شیرینی برای اساتیدِ گیرگوری گرفتیم

دوباره رفتیم به سمت دانشگاه به دنبال بقیه کارا بعد از کلی رفت و آمد تو یکی دیگه از ساختمونا بهمون وقت دادن، نمیدونم طبقه چندم بود ولی چند بار این همه پله رو رفتیم بالا وپایین تا وسایل رو بردیم بالا

من اونجا نشستم همسری هم رفت دنبال بقیه کارا

یه سالن بزرگ بود که یه خانمی داشت اونجا دفاع میکرد جمعیتی هم نشسته بودن

عجب جوّی بوداااااااااااااااااااااااااااااا خانم بیچاره صداش میلرزید پاورپوینتشم تو ویدئو پرژکتور پخش میشد

مال همسری من خیلی جشنج تر (قشنگ) بود (آخه من درستیده بودم)

حالا لی لی

دوباره دستشوییش گرفته ،فکر کنم از دلشوره بود....وااااااااااای رضا کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟

نشستمو نشستمو نشستم تااااااااااااااااااا رضا جونی اومد

بمیرم هلااااااااااااااااااااااااااااااک بود طفلکی

میگفت صد بار دور این دانشگاه راه رفتم و تازه آخرش بهش گفته بودن که این استادِ این سالن رو تصاحب کرده و کلی دانشجو داره که باید دفاع کنن و سالن رو به کس دیگه ای نمیده

حالا آقایی ما درمونده دوباره رفت 758720_JC_depressed.gifتا یه جای دیگه تو یه ساختمونه دیگه رو پیدا کنه

منم گفتم من باید بره wc این شد که من رفتم اونم یکی یکی وسایلُ برد

یکم برم جلو تر زمانی که بالاخره بعد از کلی آمد ورفت...............

یه کلاس درس کوچیک که پرژکتور هم داش بهش معرفی کردن رفتیم

من، همسری،استاد راهنما،استاد مشاور و استاد داور

حالا از شانس بده ما از صبح خودمونو کشته بودیم برای پرژکتور هر کارش کردن وصل نشد که نشد

آخرش استادا گفتن ولش کن همینجوری ارائه کن واین اتفاق باعث شد بجای اینکه حواسشون به تصویر باشه و گوش کنن بعد از اتمام کار شوشوی ما ایراد بگیرن از همون اول تند تند ایراد بگیرن

اونم چه ایراداتی

منم در همین حین شروع کردم به پذیرایی از ایشان

استاد داور که تا قبل از اون روز میگفت اگه کارایی که من میگم رو انجام ندی نمی ذارم دفاع کنی کمتر حرف میزد

بجاش استاد راهنما چیزایی که خودش گفته بود و همسری نوشته بود رو میگفت اینارو از کجا آوردی؟؟

ما اینجوری شده بودیم

و دلمون میخواس اینجوری بشیم

ولی حیف که باید این جوری میموندیم

و یه عالمه حرفای نامردی دیگه،منم چند بار صحبت کردم و از همسری خوبم حمایت کردم که بی نتیجه نبود،نفسی هم بعدا ازم تشکر کرد

بالاخره تموم شد و بهمون گفتنما هم اومدیم بیرون برای اینکه راجع به نمره با هم صحبت کنن

بعد در رو باز کردن و به رسم همیشگی موقع اعلام نتیجه همگی ایستادیم و بعد از قرائت یه سری مطالب توسط یکی از اساتید نمره 17 از 18 اعلام شد (2 نمره هم مال مقالهَ س)

و من همسری اینجوریشدیم

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااا

بالاخره راحت شدیم

کلی هم ازشون تشکر کردیم

خوشحال وخندون اومدیم بیرون و چیزایی که درست کرده بودیم برای پذیرایی و هیچ کس نبود رو به هر کی میدیدم میدادیمhttp://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/cakesmileyf.gif

 اینم از اتفاقات دیروز ما

 از اون به بعدم چون یه بار سنگین از رو دوش همسری برداشته شده بود آرامش پیدا کرده بودُ هِی به ما مهلبونی میکرد آخه چند وقتی بود که خیلی ذهنش درگیر بود

خدایا شکرت طعم خوشی و آرامش رو به همه بچشون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

ریحان
29 تیر 91 21:41
خیلی خوشحالم پسل عمو امیدوارم همیشه شاد و موفق باشین دست جاری جونمم درد نکنه شاهد یه کوچولو از زحماتش بودم در ضمن شکلکات خیلی با متنت هم خونی دارن خیلی بامزه بود

یه میسی از من یه میسی از همسری من
یه میسی دیگه هم از من
چرا چیزی نمینویسی جاری جونم دلم برا نوشته هات تنگولیده

مامان لنا
29 تیر 91 23:46
مبارک باشه ماکی شیرینیشو میخوریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لی لی جون همیشه ودرهمه حال مثل امروز پشتیبان وهمراه هم باشین تا به موفقیت برسین .تکبیر


ممنون عزیزم ایشالا تشریف بیارین اینجا در خدمت باشیم
چشم حاج خانم
الله اکبر


sana
1 مرداد 91 14:31
خدا رو شکر که نتیجه این همه زحماتتون رو گرفتین.انگده خوشـــــــــحال شدم وقتی همسری بهم گفت بالاخره داداش رضاش کارای پایان نامش به پـــــــــــــــــــایان رسید.ایشاالله که همیشه و در همه امور موفق باشین و ما هم هِهِهِی بیایم خونتون شیرینی و شـــــــــــــــام بخوریییییییم.اقا رضا ،لی لی جون تبریـــــــــک

میسسسسسسسسسسسسی عزیزم
منم از خدا میخوام که همیشه و در همه مراحل زندگیتون پیروز وشاد باشین
زهرا مامان قاصدك
2 مرداد 91 11:25
مبارك باشه عزيزم ، به هر دوتون تبريك مي گم از صميم قلب !! نمره همسري هم عالي شده
دست شما هم بابت كمك به آقا رضاي عزيزت درد نكنه خانم مهربون


ممنون دوستم
آره خودمونم وقتی نمرشو شنیدیم شاخامون داشت از خوشحالی و تعجب در میومد با اون همه سخت گیریشون
منم هر کاری برای عشقم بکنم کم کردم
نارینه
4 مرداد 91 0:27
به سلامتی و دله خوش

مبارکه

حالا برید سراغ پایان نامه ی بعدی !!


مرسی گلم
وااااااااااااااای دیگه درس بسه
لیسانسشو که من نبودم ولی فوقشو از اوله با هم بودنمون شروع کرد
خیلی سخته هم تاهل،هم کار،هم همه چی!!!!!!

نارینه
9 مرداد 91 3:49
من پایان نامه ی زندگی رو گفتم !!!!!!!!!!!

نینی !!

بجنبید


وااااااااااایِ