یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
یکشنبه ای که گذشت عروسی داشتیم
عروسی که تموم شد با مامان اینا با هم برگشتیم تو فاصله رسیدنمون تا خونه ی بابا اینا همه به جز من ، مشغول صحبت در مورد مراسم بودن
منم همینجوری تو فکر این بودم که چرا یدفعه اینقد دلم گرفت
خلاصه که وقتی اومدیم خونه با حال بی حالی لباسامو عوض کردم و رفتم سر گاو صندوق جا جواهریُ اوردم که طلاهامو بدارم سر جاش
آقا ما گوشواره و گردنبند و انگشتر (آرزو) رو که در اوردیم ،گذاشتیم سر جاش
و چیز خاصی توجه مان رو به خودش جلب نکرد این شد که شیطونه بود یا پری ِ نمیدونم به دلمان انداخت یه نگاه به به اون یکی نیم ستت هم بکن ما هم حرف گوش کن ! و مال دنیا پرست رفتیم که بنگریم و ....ا ِ دستبندم کـــــــــــــوووووووو ؟؟؟؟
بعد همون الهه ی وحی ندا داد که دستته دیگه اونم امشب دست کرده بودی
این شد که انگشتان این دست چسبید به مچ اون دست و دید دستبندی در کار نیست !
گفتم حتما در آوردم گذاشتم روی میزی جایی ... هی این ور رو ببین ،اون ور رو ببین(-_-)
و بعلــــــــه ...
اقای رضای عزیز تو بیت العمر بود که دویدم پشت در و گفتم : رضـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
دستبندم گم شده
به مامان زنگ زدم گفتم به صاحب مجلس زنگ بزنه که ببینه کسی چیزی پیدا نکرده !
خودمونم دوباره برگشتیم تالار که به در بسته خوردیم
حالا شما تصور کن من تا صبح چقدر حرص خوردم
چند تا خواب راجع به دستبند دیدم !!!
چند تا تار موی سپید رو سرم لانه گزینی کرد !!!
با همـــــــــــه ی اینکه همسری سنگ تموم گذاشت بس که منو آروم کرد ، بس که محبت کرد بهم.
یعنی تـــــــــــا صبح سرشو چسبونده بود به سر منُ تا من تکون میخوردم میگفت همسرم حرص نخوریاااااا
... همسرم فکرشو نکنیاااااا ... همسرم آرامش داشته باشیاااا .... همسرم فدای سرت یکی دیگه برات میخرم .... همسرم به خدا توکل کن اگه خدا بخواد پیدا میشه و هزار تا همسرم ..............دیگه
حسابی شرمندم کرد
حسن این همه مهربونی یه مرد تو موقعیتای این چنینی اینه که هر چند باعث نمیشه حرص گم شدن اون شی رو نخوری ولی یه دغدغه دیگه که ترس از ناراحت شدن مرد خونه باشه رو نخواهی داشت
خدایا نعمت همسری با درک و مهربان رو به همه عطاکن .
خلاصه بعد از کم شدن چند سااااااال از عمر اینجانب دستبند عزیز پیدا شد
اون موقع که گم شده بود فکر میکردم کاش یه عکس ازش داشتم
پ.ن : این روزا یه حس نسترآداموسی خاصی دارم اونم برا اتفاقای بد ...... از بس قبل از یه اتفاقی یه نشونه هایی برام عیان میشه
اون از خواب چند روز پیشم که تعبیرش دزدی از بابام بود
اینم از این قضیه که قبل از عروسی هی به دستبندِ نگاه میکردم میگفتم ولش کن دست نکنم آخرشم دست کردم و ......